تمام افتخاراتِ گذشته را تحقير و انكار كن تا در حال، كسي معيار و جرأتِ مقايسهي اعمالت را نداشته باشد!
شبي كه معلوم شد فيلم "بادكنك سفيد" جايزه كن را از آن خود كرده شبي فراموشنشدني بود و هست. خالق آن اثرِ زيبا قرار بود فرداي آن شب در سالن مولير حاضر شده و جايزه خود را دريافت دارد.
آن شب تا دير وقت با دوستان ميگفتيم و ميخنديديم و از اين افتخاري كه نصيب سينماي ايران شده بود سرشار غرور بوديم. مدير وقتِ بينالملل فارابي تمامي راهنماييهاي لازم را به جعفر كرد؛ از نحوهي لباس پوشيدن تا راه رفتن و اين كه چگونه برود آن بالا و چه بگويد پشت آن ميكروفن. جعفر پناهي ساده بود و ابايي نداشت كه ندانستههايي را از ديگران فرابگيرد؛ و همين عطش دانستن او را كرد پناهيي امروز. و چه غرور آفرين بود وقتي او را براي دريافت جايزه صدا كردند؛ تا دقايقي بسيار جمعيت حاضر از ملتهاي مختلف، ايستاده مورد تشويقش قرار دادند.
چه روزهاي بزرگي بود آن روزها كه اخبار فرهنگ و هنر ايران بر صدر رسانههاي جهان مينشست.
چند روز بعد با دعوتِ سفارت به اتفاق به پاريس رفتيم تا ديداري با سفير ايران در فرانسه داشته باشيم. سفيرِ وقت ضمن تجليل از جعفر پناهي و سينماي ايران گفت: بيتعارف سينماي نوين ايران الان راهگشاي بسياري از مشكلات ديپلماسي ماست. هر وقت در جلسات رسمي حرف ايران باشد، سينماي ما باعث سربلنديِ كرسيهاي ما ميشود و بدين لحاظ حرف ما پيش ميرود. سفير حرفهاي جالب ديگري هم زد كه بعيد است الان سفراي ما ذرهاي از آن را به زبان بياروند يا بتوانند بياروند.
واقعاً الان سفراي ما در جهان از چه چيز دفاع ميكنند يا به چه چيز افتخار ميكنند؛ اصلاً چيزي براي افتخار كردن ماندهاست؟
آن سفير كه پيش از آن سبقهي فرهنگي هم داشت الان با هويتي ديگر در جايي ديگر كماكان سفير است؛ چون ديگر به آن حرفها كه اتفاقاً از سر دانش و باور گفت اعتقاد ندارد كه اگر داشت سفير نبود حتماً. ولي جعفر پناهي بيآنكه مفتون آن حرفها شود فيلم ساخت و يكييكي سكوهاي افتخار را درنورديد تا آنجا كه اكنون فضاي بزرگي از موزه سينماي ايران اختصاص به جوايز او دارد. انقدر هست كه نامآوران صاحب سبكِ سينماي جهان بهخاطر او پيام و نامه ميدهند.
فارغ از اين حواشي، جعفر پناهي هنرمندي بيدريغ است. هنرمند بدنيا آمده و تا كنون هنرمندانه زيسته است. هرگز و هرگز نميشود با هيچ ترفندي ادعا و نقد را از ذاتِ هنر و هنرمند گرفت. او از زماني پيش از خلقِ بادكنك سفيد در صداوسيماي بندرعباس فيلمهاي درخشان كوتاه ميساخت. او با هر فيلم حرفي براي گفتن دارد و دريچههاي تازهاي به روي هوش و حواس ما باز ميكند. حداقلش اينكه اهل فرهنگ- مثل الان كه شرم ميكنند از بسياري محصولات شبهفيلم كه كپي دست چندم از فيلمهاي سبُكِ خارجي يا نشخوار سريالهاي تلوزيوني است- خجالت نميكشند از آثار او و امثال او.
با تأسف الان اين مايهي افتخار در زندان است. جاي او پشت دوربين و سر صحنهي فيلمبرداري است تا توليد افتخار كند. هرچند هنرمند زندانپذير نيست چرا كه محبس قوهي خيال او را بارور تر و شكوفاتر ميكند. الان جعفر در خلوت محبس فيلمنامهها و طرحهاي بسيار نوشته و مينويسد بر لوح ضمير و اتفاقاً فيلمهاي امثال او از اين به بعد عميقتر و ديدنيتر است.
وقتي حتي كسي از قبيلهي انديشه و قلم، هنرمند و متفكر به بند ميشود گويي روح ملتي به حبس و عذاب ميرود. با اين قوم بايد با زبان خودشان سخن گفت اگر زبان دل بداني؛ والا اينان زبان دشنه نميدانند.
محمد نوريزاد هم در زندان است. با نوري زاد از حدود بيست وهفت سال پيش دوستي و همكاري دور و نزديك دارم؛ از همان وقت كه با دوربيني كوچك راه افتاده بود به سراسر ايران و مساجد مختلف را در قالب برنامههاي كوتاه و صميمي با صداي نرم خودش معرفي ميكرد. فارغ از اين كه آثار او را بپسنديم يا نه ولي هنرمندي و جسارت و دلاوري او در بيان و زيستِ بر مبناي ديدگاهش قابل ستايش است. الحق جاي اين هنرمندان زندان نيست. همانقدر كه دلسوزان و منتقدان جايشان در همايشهاي بزرگ داد و ستد انديشه است نه در پس ديوارها.
اين هم از شوخطبعيهاي تلخ روزگار باژگون ماست كه اهل انديشه و هنر دربند باشند و كساني كه هنرشان توليد خرافه و خزعبل است آزاد از هر قيد و بند. لابد بايد آنها در زندان باشند تا بيهنران كم وزن فرصت جولان داشته باشند.
جاي آناست كه خون موج زند در دل لعل
زين تغابن كه خزف ميشكند بازارش