قيصر امين پور، خودش با تمام وجود يك شعر ناب بود. شاعر با شهامتي بود كه مثل شعرش زيست. پر مغز و دلنشين سرود و مردِ زمان خود بود. گزيده گو بود و كم حرف، آرام بود و بي ريا. همراه بود و همدل. اهل درد. قدر او بيش از هر توصيفي است كه بر زبان جاري ميشود اين روزها؛ كه هر چه بايد خود گفته است. رفتنش تنها جاودانگي او را دو چندان كرد. اين نوشتهي كوتاه تنها براي تسكين خود است از دوري ظاهري او بر كرهي خاك، والا او در واژگان نسل ما تا هميشه هست. تا بود در هر فرصت در رسانه از او ميگفتم اشعارش راميخواندم و چون باورش دارم پس مي گريزم از سوگنامه نوشتن. چه مي توان گفت در بارهي قيصر كه درد را نيز به زانو درآورده بود. قيصر با كوه درد آرام بود و با وقار مثل شعرش:
مرا
به جشن تولد
فراخونده بودند
چرا
سر از مجلس ختم
درآوردم؟